در آغاز گفت و گو، همتی فر ریشه تاریخی و مفهومی تربیت رسمی و غیررسمی را به طور خلاصه بررسی کرد و با اشاره به سابقه تعلیم و تربیت در قبایل و به تدریج ظهور حکومتها بیان کرد: تقسیمبندی تربیت با معیار «رسمیت»، پدیدهای نسبتاً جدیدی است که سابقه مفهومپردازی در آن، کمتر از نیم قرن است. در ابتدا تربیت در خانوادهها و از طریق انتقال تجربه میان اعضای آن صورت میپذیرفت. اما با پیچیدهتر شدن جوامع، تعلیم و تربیت به عنوان یک نیاز هر جامعه، جزء وظایف اصلی حکومتها قرار گرفت (تربیت رسمی).
در همین روند، با توجه به تفاوت نیازها در جوامع مدرن، شکل تعلیم و تربیت نیز تفاوت کرده است که ظهور مدارس و دانشگاهها مصداقی از این تفاوت است. این امر به تدریج ادبیات علمی این حوزه را نیز تحت شعاع قرار داده است به نحوی که صاحبنظران مختلفی همچون کومبز، احمد و منظور در سال ۱۹۷۴ به ارائه تقسیمبندی سهگانهای (تربیت رسمی، نیمه رسمی و غیررسمی) پرداختند که در حال حاضر تقریباً مبنای سیاستگذاری سازمانهای بینالمللی همچون یونسکو نیز قرار گرفته است. با این حال به نظر میآيد تقسیمبندی مذکور با انتقادهایی رو به روست.
در ادامه، پارسانیا به تفاوت «یادگیری تصادفی» و «تربیت غیررسمی» اشاره نمود و با خارج دانستن یادگیریهای تصادفی از تعلیم و تربیت خاطر نشان کرد: در مقوله تربیت، «هدفمندی» یک مؤلفه اصلی است و در صورت داشتن هدف، میتوانیم بگوییم تربیت صورت گرفته است. وقتی تربیت را به دو شکل رسمی و غیررسمی تقسیم میکنیم، نباید تصور کرد که تربیت غیررسمی، تربیت نیست. در این صورت تربیت رسمی، آن دسته از تربیت است که دولتها و حکومتها برای رفع نیازهای ضروری و همگانی جامعه بر آنها تاکید دارند. از همین رو، ارائه مدرک و گواهی ناظر به گذراندن چنین آموزشهایی را میتوان با از جمله ویژگیهای تربیت رسمی دانست.
این کارشناس تربیتی افزود: تربیت غیررسمی را میتوان نسبت به تربیت رسمی، «سرکشتر» دانست؛ چون در تربیت رسمی انعطاف پایینتر و ساختار سلسله مراتبی قویتر است، در نتیجه قدرت مانور یادگیرنده پایینتر خواهد بود. شاید همین امر، یکی از نقاط ضعف آموزشهای رسمی و برتری دادن آموزشهای غیررسمی باشد.
خواجه نیز در بخش دیگری از این گفتوگوی علمی تفاوت محوری میان تربیت رسمی و غیررسمی را در نوع «مخاطب» آنها دانست و خاطر نشان کرد: به هر حال آموزشها در نهادهای رسمی و غیررسمی وجود دارد و این فرد است که روشهای رسمی و غیررسمی را رقم میزند که چه چیزی به چه روشی به او یاد بدهند. یعنی عامل وحدتبخش در این دو روش «مخاطب» است. نهادها در یک تعامل دوسویه هستند، فقط آنچه اهمیت دارد همسویی نهادهای رسمی و غیررسمی است که اگر این اتفاق بیفتد، میتوانند با هم همافزایی داشته باشند.
همچنین به نظر همتیفر باید توجه کرد که مهم است تربیت رسمی و غیررسمی را به عنوان دو «نظام» تربیتی بدانیم یا دو «حالت» از یک نظام؟ در این معنا، نظام شامل اهداف، مبانی، اصول و ارزشهایی است که بر تربیت حاکم است. لذا بخشی از مساله ناهماهنگی بین تربیت رسمی و غیررسمی به این بر میگردد که آنها را ذیل یک نظام ارزشی تعریف کردهایم یا به صورت دو نظام. مشکل آنجا به وجود می آید که دو نظام داشته باشیم، یعنی تربیت رسمی و تربیت غیررسمی هر کدام نظام ارزشی متفاوتی داشته باشند که در این صورت به جای همافزایی، تقابل اهداف آنها را خواهیم داشت.
هنگامی که تربیت رسمی و غیررسمی از یک نظام ارزشی و تربیتی نشأت میگیرند، تفاوت ظاهری مصادیق آنها مشکلی به وجود نمیآورد، چون هدف و جهت نهایی آنها و به عبارت دیگر انسانی که میخواهند تربیت کنند، یکی است؛ هر چند ممکن است به نحوی تقسیم کار میان آنها صورت گرفته باشد. به عنوان مثال مدرسه (به عنوان مصداقی از تربیت رسمی) و تشکلهای تربیتی و مساجد (به عنوان مصداقی از تربیت غیررسمی) اگر نظام تربیتی کلی هماهنگی را قبول کنند، خروجی آنها هم افزا خواهد بود و میتـوان از رفع شکاف میان تربیت رسمی و غیررسمی سخن گفت (همانند طرح پیوند میان «مدرسه، مسجد و خانواده»)، اما رسانهها و شبکههای اجتماعی که فرهنگ غربی را ترویج میکنند، عملاً نظام ارزشی و تربیتی متفاوتی دارند که اصولاً بحث از هماهنگی آن با تربیت رسمی کشور ما بیمعنا و اشتباه است!
ضمن اینکه وقتی سخن از هماهنگی است، باید به هماهنگی مصادیق مختلف تربیت رسمی هم توجه داشت که چه بسا گاهی مهمتر است. به عبارت دیگر در کشور ما علاوه بر بحث از رفع شکاف میان تربیت رسمی و غیررسمی، باید به دنبال هماهنگی مدرسه و دانشگاه (به عنوان دو بخش مهم تربیت رسمی) هم باشیم که در حال حاضر میان آنها شکاف وجود دارد.